چرت نوشته های یه دختر عینکی. كلي حرف دارم ولي نميدونم چي بگم . دانشگاه اصلا شبيه تصوراتم نيست . با اينكه الان فهميدم دانشگاهمون چقدر مطرحه تو كشور ولي حسم مث قبل نيس بهش . بچه ها كلاسمون خيلي خرخونن .

قول دادم که در اندیشه خود حبس شوم. مسیرم روشنه وابهامی نیست جز اینکه واقعا. بازم یه 22 اذر دیگه. و یه سال دیگه بزرگتر شدم. این که چرا درست لحظه های.

ساعت نزدیک 12 شب است. هی فکر و خیال و حرف و کلمه است که توی ظرف ذهنم پر و خالی میشود و بی هیچ فایده ای وقتی دلم هنوز پر است. از که یا از چه راستش خودم هم نتوانسته ام بفهممش اما یک جورهای سنگینی روی زندگی ام ولو شده است عینهو یک بختک که میگویند شب ها می افتد به جان ما آدم ها و ولو میشود روی تن خسته و بی روح و غرق خواب و مرگمان.

Subscribe to my blog! C trop nul mé sa me fé trop maré tu t faity casser lol. Please enter the sequence of characters in the field below.